86/12/25
4:43 ع
نرم افزار Swift AntiVirus نام آنتی ویروسی است رایگان که پس از نصب ، قابلیت های مختلفی را برای کاربران فراهم می کند. این نرم افزار سیستم شما را اسکن کرده و از وجود هر گونه ویروس ، برنامه های مخرب و تروجان پاک سازی می کند. قابلیت دیگر این نرم افزار محافظت از سیستم شما و همچنین آپدیت از دیتابیس سازنده به صورت هوشمند است.
86/11/19
3:19 ع
على اى هماى رحمت
تو چه آیتى خدا را
که به ما سوا فکندى
همه سایه هما را
دل اگر خداشناسى
همه در رخ على بین
به على شناختم من
به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو على گرفته باشد
سر چشمه بقا را
مگر اى سحاب رحمت
تو ببارى ار نه دوزخ
به شرار قهر سوزد
همه جان ما سوا را
برو اى گداى مسکین
در خانه على زن
که نگین پادشاهى دهد از کرم گدا را
به جز از على که گوید
به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون
به اسیر کن مدارا
به جز از على که آرد
پسرى ابوالعجایب
که علم کند به عالم
شهداى کربلا را
چو به دوست عهد بندد
زمیان پاکبازان چو على که مىتواند
که به سر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتى را
به دو چشم خونفشانم
هله اى نسیم رحمت
که زکوى او غبارى
به من آر توتیا را
به امید آن که شاید
برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم
همه سوز دل صبا را
چه تویى قضاى گردان
به دعاى مستمندان
که زجان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو ناى هر دم ز نواى شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را:
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهى به پیام آشنایى بنوازد آشنا را»
ز نواى مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوش استشهریارا
آیت الله العظمى مرعشى نجفى فرمودند: وقتى شعر شهریار تمام شد، از خواب بیدار شدم. چون من شهریار را ندیده بودم، فرداى آن روز پرسیدم که شهریار شاعر، کیست؟ گفتند: شاعرى است که در تبریز زندگى مىکند. گفتم: از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید. چند روز بعد شهریار آمد; دیدم همان کسى است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر (ع) دیدهام. از او پرسیدم: این شعر «على اى هماى رحمت» را کى ساختهاى؟ شهریار با حالت تعجب از من سؤال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساختهام، چون من نه این شعر را به کسى دادهام و نه درباره آن با کسى صحبت کردهام.
مرحوم آیت الله العظمى مرعشى نجفى به شهریار مىفرمایند: چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمؤمنین(ع) تشریف دارند. حضرت، شعراى اهل بیت را احضار فرمودند: ابتدا شعراى عرب آمدند. سپس فرمودند: شعراى فارسى زبان را بگویید بیاند. آنها نیز آمدند. بعد فرمودند: شهریار ما کجاست؟ شهریار را بیاورید! و شما هم آمدید. آن گاه حضرت فرمودند: شهریار شعرت را بخوان! و شما شعرى که مطلع آن را به یاد دارم، خواندید.
شهریار فوق العاده منقلب مىشود و مىگوید: من فلان شب این شعر را ساختهام و همان طور که قبلا عرض کردم، تاکنون کسى را در جریان سرودن این شعر قرار ندادهام.
آیت الله العظمى مرعشى نجفى (ره) فرمودند: وقتى شهریار، تاریخ و ساعتسرودن شعر را گفت، معلوم شد مقارن ساعتى که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده، من آن خواب را دیدهام.
ایشان چندین بار به دنبال نقل این خواب فرمودند: یقینا در سرودن این غزل، به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلى با این مضامین عالى بسراید. البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا (ع) است.
خوشا بر شهریار که مورد توجه و عنایت جدش قرار گرفته است. بلى، این بزرگواران، خاندان کرم هستند و همه ما در ذیل عنایات آنان به سر مىبریم.
نقل از فصلنامه شهاب شماره 11
86/11/13
8:35 ع
من آن خاک بلاخیز بلا گردانِ ایرانم
من آذربایجانم، پرورشگاه دلیرانم
بگو با خصم من گر بگسلد رنجیر چرخ از هم
مر از جان ایران نگسلاند عهد و پیمانم
بگو بـا خصم من تـاریخ عالم را به دقت خوان
که دانی من پدیده آرند? تـاریخ ایرانم
من از چنگیزیان مشت فراوان خوردم و اینک
نه چنگیز است و نی مشتش من آن دیرینه سندانم
من از سمٌ ستور لشکر ترکان عثمانی
لگدها خوردم و نگذاشتم گردی به دامانم
من اندر سخت جانی شهر? دنیای دیرنیم
تو پنداری: مجارستانم و چین و لهستانم؟!
من آذربایجانم، لایموتم، من نمیمیرم
اگر ایـران ما جسم است، من در جسم او جانم
من آذربایجانم مهد زرتشت بهی کیشم
صمیمی پاسدار دودمان آل ساسانم
من امضا کردهام منشور استقلال ایـران را
به خون پاک خود کان موجها دارد به شریانم
من اندر قلٌه خاک وطن عنقای آزادم
تو ایدون من فریبی تا کشانی کنج زندام!
من آذربایجانم پیشه آزاده شیرانم
بگو با روبهان بازی مکن با نرٌه شیرام
من آذربایجانم لقمه چرب ِ و گلوگیرم
به کام دوست چون شهدم، به حلق خصم استخوانم
من آن صید گریزان پایم ای صیٌاد نا بخرد
چه دامم گسترانی تا به دام آری تو آسانم
«به چندین حرف هذیانی به افسونم چه میخوانی
مگر من ای حریف خیره سر طفل دبستانم! »
برای من عبث، افسون همی خوانی، نمیدانی
که من خود کهنه پیر دیرم و استاد دستانم
از این نزُل مهنٌا داری ار بر مردم خود ده
به جای آن که می خوانی چنین با وعده مهمانم
اگر موج فتن ارکان هستی را بلرزاند
نخواهد شد درنگ و رخنه ای در عزم و ایمانم
اگر در کوی جانبازان نشانی دارم و نامی
من آن نام و نشان بر شهریار خود گروگانم
به بند و بند ِ جانم رشته تار و پود این پرچم
نخستین روز تکوین جهان جولای کیهانم
«تو پنداری به مکر چند تن جاسوس هر جایی
توانی دور از ایران سازی و رسم نیاکانم!»
زمانی دور از ایرانم نمودی تا سحر هر شب
تو غافل بودی و خون می چکید از توک* مژگانم
«هنوز اندر فراق یوسف افتاده بر چاهم
پی گمگشته خود همنوای پیر کنعانم»
نباشد در نهادش غیر مهر پرچم ایـران
هر آن طفلی که نوشد، شیر پاک از نوک پستانم!