86/11/13
8:35 ع
من آن خاک بلاخیز بلا گردانِ ایرانم
من آذربایجانم، پرورشگاه دلیرانم
بگو با خصم من گر بگسلد رنجیر چرخ از هم
مر از جان ایران نگسلاند عهد و پیمانم
بگو بـا خصم من تـاریخ عالم را به دقت خوان
که دانی من پدیده آرند? تـاریخ ایرانم
من از چنگیزیان مشت فراوان خوردم و اینک
نه چنگیز است و نی مشتش من آن دیرینه سندانم
من از سمٌ ستور لشکر ترکان عثمانی
لگدها خوردم و نگذاشتم گردی به دامانم
من اندر سخت جانی شهر? دنیای دیرنیم
تو پنداری: مجارستانم و چین و لهستانم؟!
من آذربایجانم، لایموتم، من نمیمیرم
اگر ایـران ما جسم است، من در جسم او جانم
من آذربایجانم مهد زرتشت بهی کیشم
صمیمی پاسدار دودمان آل ساسانم
من امضا کردهام منشور استقلال ایـران را
به خون پاک خود کان موجها دارد به شریانم
من اندر قلٌه خاک وطن عنقای آزادم
تو ایدون من فریبی تا کشانی کنج زندام!
من آذربایجانم پیشه آزاده شیرانم
بگو با روبهان بازی مکن با نرٌه شیرام
من آذربایجانم لقمه چرب ِ و گلوگیرم
به کام دوست چون شهدم، به حلق خصم استخوانم
من آن صید گریزان پایم ای صیٌاد نا بخرد
چه دامم گسترانی تا به دام آری تو آسانم
«به چندین حرف هذیانی به افسونم چه میخوانی
مگر من ای حریف خیره سر طفل دبستانم! »
برای من عبث، افسون همی خوانی، نمیدانی
که من خود کهنه پیر دیرم و استاد دستانم
از این نزُل مهنٌا داری ار بر مردم خود ده
به جای آن که می خوانی چنین با وعده مهمانم
اگر موج فتن ارکان هستی را بلرزاند
نخواهد شد درنگ و رخنه ای در عزم و ایمانم
اگر در کوی جانبازان نشانی دارم و نامی
من آن نام و نشان بر شهریار خود گروگانم
به بند و بند ِ جانم رشته تار و پود این پرچم
نخستین روز تکوین جهان جولای کیهانم
«تو پنداری به مکر چند تن جاسوس هر جایی
توانی دور از ایران سازی و رسم نیاکانم!»
زمانی دور از ایرانم نمودی تا سحر هر شب
تو غافل بودی و خون می چکید از توک* مژگانم
«هنوز اندر فراق یوسف افتاده بر چاهم
پی گمگشته خود همنوای پیر کنعانم»
نباشد در نهادش غیر مهر پرچم ایـران
هر آن طفلی که نوشد، شیر پاک از نوک پستانم!