86/12/11
7:23 ع
در نهفت پرده شب ، دختر خورشید
نرم می بافد
دامن رقاصه صبح طلایی را.....
وز نهانگاه سیاه خویش
می سراید مرغ مرگ اندیش را:
((چهره پردازسحر مرده است !
چشمه خورشید افسرده است!))
می دواند در رگ شب
خون سرد این فریب شوم.
وز نهفت پرده شب ، دختر خورشید
همچنان آهسته می بافد
دامن رقاصه صبح طلایی را